۱۳۹۲ آذر ۲۸, پنجشنبه

اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشب

 
اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشب
مهمان عزیز آمده در خانه‌ام امشب
صد شکر خدا را که نشسته‌ست به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانه‌ام امشب
صد شکر خدا را که نشسته‌ست به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانه‌ام امشب
بگشا لب افسونگرت ای شوخ پری چهر
تا شیخ بداند ز چه افسانه‌ام امشب
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بی‌خبر از گریه مستانه‌ام امشب
یک جرعهٔ تو مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه‌ام امشب
شاید که شکارم شود آن مرغ بهشتی
گاهی شکن دام و گهی دانه‌ام امشب
تا بر سر من بگذرد آن یار قدیمی
خاک قدم محرم و بیگانه‌ام امشب
امید که بر خیل غمش دست بیاید
آه سحر و طاقت هر دانه‌ام امشب
از من بگریزید که می‌خورده‌ام امشب
با من منشینید که دیوانه‌ام امشب
بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانه‌ام امشب

۱۳۹۲ آبان ۸, چهارشنبه

خدایا

خدایا! تو تنها معشوق هستی که عاشق مینوازی. و
خدایا! تو تنها معشوق هستی که همهی عاشقانت به تو میرسد. و
خدایا! تو تنها معشوق هستی که به سوی عاشق میروی. و
خدایا! تو تنها معشوق هستی که عاشقانت را ساختی,نه سوختی. و
خدایا! تو تنها معشوق هستی که هر کی عاشقت شد معشوق دیکر نگیرد الی به تو رسد. و
.
.
.
.
صفر محمد .اشرافی.

۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

سالروز تولد حافظ

نگاهي ديگر به حافظ در سالروز ولادتش

خواجه شمس‌الدين محمدبن محمد حافظ شيرازي متفكر، شاعر و غزل سراي بزرگ قرن هشتم مناطق فارسی زبان( ایران. افغانستان...."خراسان") و يكي از سخنوران نامي جهان است ...
تاريخ انتشار: "جمعه 19 میزان 1392

۱
نگاهي ديگر به حافظ در سالروز ولادتش
20 میزان سالروز تولد حافظ است و به اين مناسبت نظر شما را به اين مقاله جلب مي نماييم.

خواجه شمس‌الدين محمدبن محمد حافظ شيرازي متفكر، شاعر و غزل سراي بزرگ قرن هشتم ايران و يكي از سخنوران نامي جهان است كه مي‌كوشد جامعه را به سوي شكل و شمايلي مطلوب هدايت كند. خواجه شمس الدین از شعرای نامدار و مشهور قرن هشتم میباشد. دیری از وفات افصح المتکلمین شیخ اجل سعدی شیرازی نگذشته بود که حافظ بدنیا آمد.

معاصران حافظ عبارتند از:- خواجوی کرمانی، کمال خجندی،عماد فقیه، سلمان ساوجی، و شاه نعمت اله ولی. قدیمی ترین شعر حافظ چنین است که به مدح جلال الدین مسعود شاه سروده :

خسروا، دادگرا، شیر دلا، بحر کفا – ای جلال تو به انواع هنر ارزانی

همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد – صیت مسعودی و آوازهء شه سلطانی ...

حافظ و شاه شیخ ابواسحاق :

شاه شیخ شاعر و شاعردوست بود، و سرخوش و عیاش. حافظ این غزل را:

"روز هجران و شب فرقت یار آخر شد – زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد"

به پیشواز او سرود و چندی بعد حق دوستی را با این قصیده:

"سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد – چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد

جمال چهرهء اسلام شیخ ابو اسحاق - که ملک در قدمش زیب بوستان گیرد..."

ادا کرد. غزل دیگر را که به ارتباط شکست شاه شیخ سرود چنین است:

"یادباد آنکه سر کوی توام منزل بود – دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

راستی خاتم فیروزهء بو اسحاقی – خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود..."

حافظ و امیر مبارز :

امیر مبارزدر چهل سالگی توبه کرده بود. او خشک مغز و بی احساس بود. درتمام شهر محتسب بسیار گماشته بود.وي زبان نی و چنگ را همه ببرید. حافظ این مرد را در اشعارش محتسب نامیده بود:

"دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند – پنهان خورید باده که تعزیر می کنند" یا:

"درمیخانه ببستند خدایا مپسند – که در بستهء تزویر و ریا بگشایند"

حافظ و شاه شجاع:

شاه شجاع پسر امیر مبارز بود. او برای بدست آوردن دل بسیاری از دانشمندان آنانرا فراخواند و حافظ که در چشمهای وی جای گرفته بود برایش چنین سرود:

"سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش - که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش".

حافظ تلخ ترین ایام زندگی خویش را سپری مینمود.او یگانه فرزندش را ازدست داد:

"دلا دیدی که آن فرزانه فرزند – چه دید اندر خم این طاق رنگین

به جای لوح سیمین در کنارش- فلک برسر نهادش لوح سنگین"

حافظ تازه این شعر را سروده بود که همسر نازنینش در گذشت. باری گفته بود که :

"مرا در خانه سروی هست کاندر سایهء قدش – فراغ از سرو بستانی وشمشاد چمن دارم". آری چنین همسری را که همچون پری از عیب بری بود این بار برایش چنین سرود:

"آن یار کزاو خانهء ما جای پری بود – سرتاقدمش چون پری از عیب بری بود".

چندی بعدشاه شجاع بزرگترین دوست ا و ووزیر دانش دوست خود را یعنی قوام الدین محمد صاحب عیار را به قتل میرساند. حافظ در وصف او گفته بود که:

"هزار نقد به بازارکاینات آرند – یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد"، و اینک باید گفت:

"در کف غصهء دوران دل حافظ خون شد – از فراق رخت ای خواجه قوام الدین، داد".

در این ایام شاعری بنام عماد فقیه میزیست که در بازار خرافات کرامات میفروخت. نامبرده گربهء داشت تیزهوش و دست آموز که هنگام نماز این گربه نیز خم و راست میگردید. اما حافظ نکته سنج عماد را با یک غزلی آبدار فاش نمود:

"صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد – بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

ای کبک خوشخرام کجا میروی بایست – غره مشو که گربهء عابد نماز کرد"

چندی بعد شاه شجاع با حافظ چنان دشمنی و حسادت می ورزد که حتی یکی از شعرهای حافظ را دست آویزی برای کفر گویی او قرار میدهد:

"گر مسلمانی از این است که حافظ دارد – آه اگر از پی امروز بود فردایی"

حافظ این بار در دام مرگ قرار میگیرد اما بوسیلهءیک مردعالم بنام مولانا زین الدین ابوبکر یک بیت دیگر پیشتر از بیت ذکرشده اضافه مینماید:

"این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت – بر در میکدهء با دف و نی ترسایی"

و بدین ترتیب خودرا از چنگال مرگ نجات میدهد.

ولی حاسدان وی را چنان ملال میسازند که ناچار از شیراز دلگیر میشود:

"سخندانی و خوشخوانی نمی ارزند در شیر او - بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم"

"ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز - خرم آنروز که حافظ رهء بغداد کند"

سفر بغداد میسر نیفتاد و حافظ رو سوی یزد می نماید و به یزدیان می نویسد:

ای صبا با ساکنان شهر یزد ازما بگوی

کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست

...

او تقریبآ در سال 764 به یزد رفت اما شاه یحی هرگز به حافظ التفاتی ننمود و حافظ نومید چنین بنوشت:

"دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن – در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

گویی برفت حافظ از یاد شاه یحی - یارب بیادش آور درویش پروریدن"

مردم یزد نیز چندان قدرش را نداستند،

"خرم آن روز کز این منزل ویران بروم – راحت جان طلبم وز پی جانان بروم"

و بالاخره به یاری جلال الدین تورانشاه دوباره به شیراز رفت. چندی بعد به خواهش سلطان محمود عازم هند میشود اما تلاطم بحر مانع این سفر میگردد وناچار نامهء به محمود شاه میفرستد و مینویسد که:

"دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد – به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی ارزد

بس آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود – غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد"

انقلاب حافظ در غزل

قبل از حافظ قصیده زیاد مروج بود و غزل که اوجش در زمان مولانا و سعدی بوده، پیش از حافظ تک مضمون بوده و مضمون آن سراسر عشق بود. چون مولانا و سعدی کار را به جایی رسانیده بودند که ازآن بالاتر نمی شد، حافظ به راهی دیگری قدم میگذارد و به ابداع میکوشد. حافظ غزل عارفانهء مولانا را با غزل عاشقانهء سعدی پیوند میزند و به ابیات غزل استقلال میبخشد. و این سبک مشخص او میباشد.

فضل، فرهنگ، و مقام علمی حافظ

از دیوانش بر می آید که از دانش های گوناگون زمانش که در شیراز رایج بوده، بهره برده. او در قرآن شناسی نیز مقام بلندی داشته و به قرائت های هفتگانه و روایتهای چهارده گانه هم وارد بوده. در علم کلام نیز مهارت داشته و تلمیحات کلامی نظیر جبر و اختیار، نظریهء کسب و معاداندیشی جز مهمترین مضامین و معانی شعر اوست. ناگفته نباید گذاشت که حافظ شاگرد و همسخن بزرگترین متکلم قرن هشتم یعنی قاضی عضدالدین ایجی بوده.

عرفان و اخلاق حافظ

حافظ چه در عرفان عملی سیر و سلوک و تهذیب نفس، چه در عرفان فلسله آمیز نظری،و چه در مکتب عاشقانهء عرفای فارسی و یا عربی مقام ممتازی دارد. تلمیحات او در ادبیات فارسی کم نظیر اند. حضرت جامی در کتاب نفحات الانس ، ص 614 می فرماید: "سخنان حافظ چنان بر مشرب این طبقهء صوفیه واقع شده است که هیچکس را آن اتفاق نیفتاده.....". فلسفهء اخلاق او نه به زهد و ترس و تعصب بلکه به اخلاق عارفانه و رندانه متعلق است یعنی آزادگی از ریا، حرص، و دروغ.

اندیشه و فلسفه در شعر حافظ

او ژرف اندیش و راز بین است. باریک اندیشی و اصابت رای و اصالت فکر او از بسیاری فیلسوفان حرفه یی فراتر است. در فلسفهء اسلامی مجال ابتکار محدود بوده و فیلسوفان به مسائل محدود سنتی میراثی می اندیشیدند و تکروی فکری خلاف عادت بود. فلسفهء او فلسفهء حیات است و به قول شبلی نعمانی در شعرالعجم پرورش و گسترش فلسفهء خیام است. در فلسفه به بوعلی سینا و فارابی نمیرسد اما با خیام و حلاج مقایسه میشود.

سخنوری و صنعتگری

حافظ طبع فصیح دارد و فصاحت آفرین است. ظریفترین مسئله در شعر وی صنایع ادبی لفظی و معنوی ایهام است که شعر حافظ مالامال آن است. سر مشق اصلی فصاحت حافظ قرآن است که از آن به نهایت درجه سود برده است. اقتباس او ازلفظ و معنای شعرای پیشین چندان عمیق است که اگر به آن غارت تعبیر کنیم نا محترمانه و نامنصفانه است چرا که حافظ آنرا تازه تر و زیباتر ادا کرده است.

موضوع مهم دیگر اعتنای وی به بیان ملیح محاوره است مثل: " که مپرس" "بهتر از این" "یعنی چه" "غم مخور" "چه شد" " جان شما".

مسئلهء بعدی سلامت نحو جملات در شعر اوست.

مانند: "حاشا که من به موسم گل ترک می کنم..."و "فاش میگویم و از گفتهء خود دلشادم...".

اگر بخواهیم اینها را به شکل نثر بنویسیم اصلا محل اجزای جمله تغیير نمی کند. بیشتر ردیف ها به صفت "فعل" آمده اند و ردیف اسمی بسیار کم استفاده شده، تقریبآ ده بر یک.

اسطوره سازی حافظ

نخستین وجه امتیاز و اهمیت هنری اوست. یعنی در آفریدن اشیاء و اشخاص فرا-واقعی (نه واقعی و نه غیر واقعی) در واقعیت فرا زمانی و فرا مکانی.

مثال: پیر مغان از ترکیب (پیر طریقت و پیر می فروش)، دیر مغان از ترکیب (خانقاه و خرابات)، می (با سه چهرهء ادبی، عرفانی، و انگوری)، رند از ترکیب (صوفی کامل و گدای ره نشین دردنوش یک لاقبا) و جامش نیز جام عادی نیست بلکه جام جهان بین یا جهان نما میباشد.

رند و رندی حافظ

از برساخته های حافظ است. از یک سو انسان کامل را از عرفان میگیرد و از سوی دیگر به معنی اصلی اش که شخص لاابالی و آزاده است و در برابرارزش های تحمیلی و دروغین طغیان میکند، باز می گرداند. رند دیگر را برعلیه زاهد می آفریند. و رند آخر را برصورت خود (حافظ) میپردازد. و این رند را با صفاتی چون اهل توکل و تساهل،اهل ظرافت و زیبایی های زندگی، اهل نیاز و شکسته دلی در برابر خداوند، و اهل عشق می آفریند. این رند چون خود او نظرباز و نکته گو، بیزار از زهد و ریا و منکر طامات نام و ننگ و صلاح و تقوا و جاه و مقام بی اعتبار دنیوی است. کلمهء رند و رندی را در دیوانش در حدود هشتاد بار بکار برده است.

حافظ و موسیقی

خوشخوانی و خوش لهجگی، به اقتضای قرآن شناسی، حدیث مشهوریست در شعر وی زیرا حافظ قرآن را به ترتیل و تغنی میخوانده.
او از خوشترین بحور عروضی استفاده کرده و بحر دلنشین رمل بر وزن "در ازل پرتو حسنت.." را 139بار از جمع 495 غزل در دیوانش بکار برده. در دیوانش حتي یک نمونه از کاربرد اوزان نامطبوع موجود ندارد. مسئلهء دیگر از نشانه های مهارت وی در موسیقی هم آوایی و هم نوایی است. او بیش از هر شاعر دیگر از واج آرایی استفادهء اعظمی نموده، یعنی از کاربرد هنرمندانهء مکرر یک حرف بیش از حد عادی در یک مصراع

نظیر: "خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد" و "رسم عاشق کشی و شیوهء شهرآشوبی".

فال حافظ

هر هنر راستی چند وجهی و چند گونه می باشد مثال لبخند ژوکوند. در قدیم به دیوان او "لسان الغیب" لقب داده بودند که بعد ها این صفت به خود شاعر اطلاق گردید. داستانهای بسیاری راجع به راست افتادن فال حافظ موجود است. مثال:در هنگام تدفینش برای رفع منازعه ( وقت جسد حافظ را می خواستند به بیرون شهر انتقال دهند" به اشعارش رو آوردند و به این وضاعت حافظ فرمود "قدم دریغ مدار از جنازهء حافظ - اگر چه غرق گناهست میرود به بهشت "و اهلی شیرازی که نظر به وصیت نامه اش میخواست در نزدیکی های مقبرهء حافظ دفن شود، اما هوا خواهان حافظ تردید میکردند،سرنوشت با فالی چنین رقم زده شد: "رواق منظر چشم من آشیانهء تست -کرم نما و فرود آ که خانه خانهء تست."

در واقع او نه دارای کشف و کرامات بوده و نه مدعی آن، ولی صدق داشته. غیب دان نبوده اما به ژرفی و گستردگی زیسته است.

وجوه امتیاز دیگر، طربناکی و روح امیدواری و عشق و آرزومندی است که در دیوانش موج میزند: "مژده ایدل که مسیحا نفسی می آید.."،" یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور.." "نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد...". طنز و تجاهل العارف و ملاحت نیز جای خود را دارد. طنز اوبرعکس سعدی و زاکانی به هزل نمیرسد، چه رسد به هجو و بد زبانی و دریدن پردهء عفاف.

حافظ هم مضمون گراست و هم معنی گرا

به یک تعبیر قدیمی میتوان شعرا را به دو دسته تقسیم کرد:

شعرای لفظ گرا مانند: انوری،خاقانی، و عنصری...

شعرای معنی گرا مانند: ناصر خسرو، عطار، و مولانا...

اما بعضی شعرا به هردو دسته متعلق اند نظیر: رودکی، نظامی، سنایی، خیام، سعدی، و حافظ.

مضمون – یعنی معنی جزئی متکی به مناسبات لفظی و رایج در سنت شعر که با موجودات و روابط شعری سرو کاردارد.

معنی – فکر و فرهنگی که لزومآ شاعرانه نیست اما در شعر بیان میشود

مضمون سازی:

شراب خورده وخوی کرده می روی به چمن

که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاهء چمن دوش مست بگذشتم

چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم

سمن بدست صبا خاک در دهان انداخت

در همین بیت به معنی آفرینی نیز میپردازد:

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود -

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

کنون به آب می لعل خرقه میشویم

نصیبهء ازل از خود نمی توان انداخت

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود

که بخشش ازلش در می مغان انداخت

یا: چشم حافظ زیربام قصر آن حوری سرشت

شیوهء جنات تجری تحت الانهارداشت

عظمت هنری حافظ این است که در عین سخنوری و رعایت لفظ، حانب معنی را فرونگذاشته بلکه مقدم داشته. او بیش از هر شاعر دیگر از پیشینیان خود یعنی از سنایی،عطار،خاقانی،نظامی... بهرهء زیاد برده است. کمال الدین اسماعیل مشهور به "خلاق المعانی" که ازمضمون پردازترین شاعران فارسی زبان است، استاد حافظ در شیوهء سخنسرایی است. ثانیآ متآثر سخن سعدی نیز بوده است. اما غزلهای ایهام پرورد خواجو استاد و مقتدای حافظ در غزلسرایی شمرده شده اند. در این مورد چنین آمده است:

استاد غزل سعدی نزد همه کس اما - دارد غزل حافظ طرزسخن خواجو

شباهتهای شعرهای حافظ با اشعار دیگرشاعران

سنایی:

آنکه مستغنی بد ازما هم بما محتاج بود

ما به او محتاج بودیم او بما مشتاق بود (حافظ)

ساقیا برخیز و می در جام کن

ساقیا برخیز و در ده جام را (حافظ)

انوری:

نگر تا حلقهء اقبال نا ممکن نجنبانی سلیما، ابلها، لابلکه محروما و مسکینا

حافظ:

خیال چنبرزلفش فریبت می دهد حافظ نگر تا حلقهء اقبال نا ممکن نجنبانی

دانی غرضم ز می پرستی چه بود تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم (انوری)

حافظ:

به می پرستی از آن نقش خود زدم برآب که تا خراب کنم نقش خود پرستی را

خاقانی:

دارم از چرخ تهی دو گله چندان که مپرس

دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس ( حافظ)

ای صبحدم ببین که کجا میفرستمت نزدیک آفتاب وفا میفرستمت (خاقانی)

ای هدهد صبا به سبا میفرستمت بنگر که از کجا بکجا میفرستمت (حافظ)

ظهیر فاریابی:

گیتی ز فر دولت فرماندهء جهان - ماند به عرصهء ارم و روضهء جنان

حافظ:

شد عرصهء زمین چو بساط ارم جوان - از پرتو سعادت شاه جهان ستان

سپیده دم که هوا مژدهء بهاردهد - دم هوا مدد نافهء تتار دهد (ظهیر)

سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد - چمن زلطف هوا نکته بر جنان گیرد(حافظ)

نظامی: حافظ

بیا ساقی آن جام آیینه فام بیا ساقی آن آتش تابناک

بیا ساقی آن بکر پوشیده روی بیا ساقی آن بکر مستور مست

هرچه خلاف آمد عادت بود در خلاف آمد عادت بطلب کام مکن

عطار: حافظ:

بیا که قبلهء ما گوشهء خراباتست بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است

حدیث عشق در دفتر نگنجد که علم عشق در دفتر نباشد

درد هرکس به قدر طاقت اوست فکر هرکس به قدر همت اوست

کمال الدین اسماعیل:

ور باورت نمی کند از بنده این دلیل از گفتهء کمال دلیلی بیاورم

"گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر برکه افگنم آن دل کجا برم"

اما این بیت به نوبت تضمینی است از شعر مسعود سعد.

خامش چو پیاله با دل خونین باش (کمال)

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام(حافظ)

اوحدی مراغه ای:

کاین کار مشکلست و به خون جگر شود (اوحدی)

آری شود ولیک بخون جگر شود(حافظ)

خلقی متحیرند دروی - تا خود هوس کدام دارد (اوحدی)

ما و می و زاهدان و تقوی - تا یار سر کدام دارد (حافظ)

خواجو: حافظ:

همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما کاینچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما

خرم آن روز که از خطهء کرمان بروم خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

خرقه رهن خانهء خمار دارد پیرما روی سوی خانهء خمار دارد پیر ما.....

واپسین روزگار

در آخرین روزهای عمر خود،حافظ این غزل تب آلود را برای شاه منصور سرود:

"فاتحهء چو آمدی بر سر خستهء بخوان - لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان..."

سرانجام این شاعر بی بدیل و بی نظیر داعی اجل را لبیک میگوید و راهی دیار ابدیت میشود. روحش شادباد!

منابع:

دیوان حافظ شیرازی (غنی - قزوینی)

بلبل باغ جهان حافظ (زندگینامه) - محمد کاظم مزینانی

بلبل باغ جهان حافظ (غزلنامه) - محمد کاظم مزینانی

حافظ نامه - بهاالدین خرمشاهی

دایرةالمعارف

۱۳۹۲ مهر ۱۰, چهارشنبه

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با: ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سده هشتم ايران (برابرقرن چهارم ميلادي) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌ترشعر هاي او غزل هستند که به غزلیات حافظ شهرت دارند.او از مهمترین تاثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود.در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت.هرساله در تاریخ ۲۰ مهر مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شيراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود.در ايران این روز را روز بزرگداشت از حافظ نامیده‌اند.

زندگی‌نامه


اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و مادرش نیز اهل کازرون بوده‌است. [۱]در اشعار او که می‌تواند یگانه منبع موثّق زندگی او باشد اشارات اندکی از زندگی شخصی و خصوصی او یافت می‌شود. آنچه از فحوای تذكره ها به دست می‌آید بیشتر افسانه‌هایی است که از این شخصیّت در ذهن عوام ساخته و پرداخته شده‌است. با این همه آنچه با تکیه به اشارات دیوان او و برخی منابع معتبر قابل بیان است آن است که او در خانواده‌ای از نظر مالی در حد متوسط جامعه زمان خویش متولد شده‌است.(با این حساب که کسب علم و دانش در آن زمان اصولاً مربوط به خانواده‌های مرفه و بعضاً متوسط جامعه بوده‌است.) در نوجوانی قرآن را با چهارده روایت آن از بر کرده و از همین رو به حافظ ملقب گشته‌است.

آرامگاه حافظ


در دوران امارت شاه شیخ ابو اسحاق (متوفی ۷۵۸ ه‍. ق) به دربار راه پیدا کرده و احتمالاً شغل دیوانی پیشه کرده‌است. (درقطعه ای با مطلع «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا / ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» شاه جلال الدین مسعود برادر بزرگ شاه ابواسحاق را خطاب قرار داده و در همان قطعه به صورت ضمنی قید می‌کند که سه سال در دربار مشغول است. شاه مسعود تنها کمتر از یکسال و در سنه ۷۴۳ حاکم شیراز بوده‌است و از این رو می‌توان دریافت که حافظ از اوان جوانی در دربار شاغل بوده‌است). علاوه بر شاه ابواسحاق در دربار شاهان آل‎مظفر شامل شاه شيخ مبارز الدين، شاه شجاع، شاه منصور و شاه یحیی نیز راه داشته‌است. شاعری پیشه اصلی او نبوده و امرار معاش او از طریق شغلی دیگر (احتمالاً دیوانی) تأمین می‌شده‌است. در این خصوص نیز اشارات متعددی در دیوان او وجود دارد که بیان کننده اتکای او به شغلی جدای از شاعری است، از جمله در تعدادی از این اشارات به درخواست وظیفه (حقوق و مستمری) اشاره دارد.[۳] در بارهٔ سال دقیق تولد او بین مورخین و حافظ‌شناسان اختلاف نظر وجود دارد. دکتر ذبیح الله صفا ولادت او را در ۷۲۷ ه‍. ق[۴] و دکتر قاسم غنی آن را در ۷۱۷[۵] می‌دانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس قطعهای از حافظ ولادت او را قبل از این سال‌ها و حدود ۷۱۰ ه‍. ق تخمین می‌زنند.[۶] آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری و بعد از ۷۱۰ واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ ه‍. ق روی داده‌است.

در مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخین دیده می‌شود و به نظر اغلب آنان ۷۹۲ ه‍. ق است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد ۷۷۷ ه‍. ق) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانس تألیف جامی (متولد ۸۱۷ ه‍. ق) به صراحت این تاریخ به عنوان سال درگذشت خواجه قید شده‌است. محل تولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز روی بر نقاب خاک کشیده‌است.

روایت است هنگامی که قصد دفن حافظ را داشتند، عده‌ای از متعصبان با استناد به اشعار حافظ دربارهٔ میگساری با دفن وی به شیوهٔ مسلمانان مخالف بودند و در مقابل عدهٔ دیگر وی را فردی مسلمان و معتقد می‌دانستند. قرار شد که از دیوان حافظ فالی بگیرند که این بیت آمد:

قـــــــــــــــــدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ   
که گرچه غرق گناه است، می‌رود به بهشت

این شعر در بدخواهان شاعر تأثیر بسیاری می‌کند و همه را خاموش می‌کند.[۷]
آرامگاه حافظ

نوشتار اصلی: حافظیه

آرامگاه حافظ در شیراز

آرامگاه حافظ در شهر شیراز و در منطقهٔ حافظیّه در فضایی آکنده از عطر و زیبایی گل‌های جان‌پرور، درآمیخته با شور اشعار خواجه، واقع شده‌است. امروزه این مکان یکی از جاذبه‌های مهمّ گردشگری به شمار می‌رود و بسیاری از مشتاقان شعر و اندیشه‌ةای حافظ را از اطراف جهان به این مکان می‌کشاند.

در زبان اغلب مردم ایران، رفتن به حافظیّه معادل با زیارت آرامگاه حافظ گردیده‌است. اصطلاح زیارت که بیشتر برای اماکن مقدّسی نظیر کعبه و بارگاه امامان به‌کار می‌رود، به‌خوبی نشان‌گر آن است که حافظ چه چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد. برخی از معتقدان به آیین‌های مذهبی و اسلامی، رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسوم مذهبی همراه می‌کنند. از جمله با وضو به آنجا می‌روند و در کنار آرامگاه حافظ به نشان احترام، کفش خود را از پای بیرون می‌آورند. سایر دلباختگان حافظ نیز به این مکان به‌عنوان سمبلی از عشق راستین و نمادی از رندی عارفانه با دیدهٔ احترام می‌نگرند.پرویز ناتل خانلری(سال ۱۳۷۵)

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد شد

آرامگاه حافظ در اسکناس و سکه‌های ایران


اسکناس‌های هزار ریالی ایران از سال ۱۳۴۱ هجری شمسی تا سال ۱۳۵۸ با نمایی از آرامگاه حافظ چاپ و نشر می‌شد. سکه‌های پنج ریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱ هجری شمسی تا سال ۱۳۷۸ به نقشی از آرامگاه حافظ آراسته شد.
دیوان حافظ

نوشتار اصلی: دیوان حافظ


دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه‌های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبان‌های جهان به‌چاپ رسیده‌است. شاید تعداد نسخه‌های خطّی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانه‌های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.[۸]
غزلیات

انواع اشعار حافظ


حافظ را چیره‌دست‌ترین غزل سرای زبان فارسی دانسته‌اند[۹] موضوع غزل وصف معشوق، می، و مغازله‌است و غزل‌سرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور سرود و غنا و ترانه‌پردازی است.

با آن‌که حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک بیت‌های درخشان، مستقل، و خوش‌مضمون فراوانی است که سروده‌است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره‌های قرآن تأثیر گرفته‌است، که آن را انقلابی در آفرینش این‌گونه شعر دانسته‌اند.[۱۰]

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
 به قرآنی که اندر سینه داری

؛ نمونه‌ای از اشعار


پیش از اینت بیش از این اندیشهٔ عشّاق بود
مهرورزی تو با ما شهرهٔ آفاق بود

یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین‌لبان
  بحث سرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشّاق بود

پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مهرویان مجلس گرچه دل می‌برد و دین
  بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
  دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

رباعیات


چندین رباعی به حافظ نسبت داده شده که هر چند از ارزش ادبی والایی، هم‌سنگ عزل‌های او برخوردار نیستند اما در انتساب برخی از آن‌ها تردید زیادی وجود ندارد. در تصحیح خانلری از دیوان حافظ تعدادی از این رباعیات آورده شده که ده رباعی در چند نسخهٔ مورد مطالعه او بوده‌اند و بقیه فقط در یک نسخه ثبت بوده‌است. دکتر پرویز ناتل خانلری در باره رباعیات حافظ می‌نویسد: «هیچ‌یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمی‌افزاید.»[۱۱]

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
 وز بستر عافیت برون خواهم خفت

باور نکنی خیال خود را بفرست  
تا درنگرد که بی تو چون خواهم خفت[۱۲]

هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد
 هر پاک روی که بود تردامن شد

گویند شب آبستن غیب است عجب
  چون مرد ندید از که آبستن شد[۱۳]

واژه‌های کلیدی در اشعار حافظ


در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت می‌شود که هر یک نقش اساسی و عمده‌ای را در بیان و انتقال پیام‌ها و اندیشه‌های عمیق برعهده دارد. به عنوان نقطهٔ شروع برای آشکار شدن و درک این مفاهیم، ابتدا باید با سیر ورود تدریجی آن‌ها در ادبیات عرفانی که از سدهٔ ششم و با آثار سنایی و عطار و دیگران آغاز گردیده آشنا شد. از جملهٔ مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به واژگانی چون رند و صوفی و می اشاره کرد:

خدا را کم نشین با خرقه‌پوشان
 رخ از «رند»ان بی‌سامان مپوشان

در این خرقه بسی آلودگی هست
 خوشا وقت قبای «می»فروشان

در این «صوفی»وشان دَردی ندیدم
که صافی باد عیش دُردنوشارند

شاید کلمه‌ای دشواریاب‌تر از رند در اشعار حافظ یافت نشود. کتاب‌های لغت آن‌را به عنوان زیرک، بی‌باک، لاابالی، و منکر شرح می‌دهند، ولی حافظ از همین کلمهٔ بدمعنی، واژه پربار و شگرفی آفریده‌است که شاید در دیگر فرهنگ‌ها و در زبان‌های کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد.

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
  رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
 عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

صوفی

حافظ، همواره، صوفی را به‌بدی یاد کرده و این به سبب ظاهرسازی و ریاکاری صوفیان زمان او م می‌نگرند.

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
 ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر
  
که تا بزاد و بشد[۱۴]، جام می ز کف ننهاد

زبان و هنر شعری


همچون همهٔ هنرهای راستین، شعر حافظ پرعمق، چندوجهی، تعبیرپذیر، و تبیین‌جوی است. او هیچ‌گاه ادعای کشف و غیب‌گویی نکرده، ولی از آن‌جا که به ژرفی و با پرمعنایی زیسته‌است و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته، کار بزرگ هنری او آینه‌دار طلعت[۱۵] و طینت فارسی‌زبانان گردیده‌است.[۱۶]

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
  حدیثم نکتهٔ هر محفلی بود

مگو دیگر که حافظ نکته‌دان‌ست
  که ما دیدیم و محکم جاهلی بود

حافظ و پیشینیان


یکی از باب‌های عمده در حافظ‌شناسی مطالعهٔ کمی و کیفی میزان، گستره، مدل، و ابعاد تأثیر پیشینیان و هم‌عصران بر هنر و سخن اوست. این نوع پژوهش را از دو دیدگاه عمده دنبال کرده‌اند: یکی از منظر استقلال، یگانگی، بی‌نظیری، و منحصربه‌فرد بودن حافظ، و اینکه در چه مواردی او این‌گونه‌است. دوّم از دیدگاه تشابهات و همانندی‌های آشکار و نهانی که مابین اشعار حافظ و دیگران وجود دارد.

از نظر یکتا بودن، هر چند حافظ قالب‌های شعری استادان پیش از خود و شاعران معاصرش همچون خاقانی، نظامی، سنایی، عطار، مولوی، عراقی، سعدی، امیر خسرو، خواجوی کرمانی و سلمایی دارد

همین ویژگی کم‌مانند، و نیز عالَم‌گیری و رواج بی‌مانند شعر اوست، که از دیرباز شرح‌نویسان زیادی را برآن داشته تا بر دیوان اشعار حافظ شرح بنویسند. بیشتر شارحان حافظ از دو قلمرو بزرگ زبان و ادبیّات فارسی، یعنی شبه قارّهٔ هند و امپراتوری عثمانی، به صورت زیر برخاسته‌اند.
شارحان ترک

    سودی بسنوی (درگذشت: ۱۰۰۰ ه‍. ق)، نویسندهٔ شرح چهار جلدی بر دیوان حافظ
    سروری (درگذشت: ۹۶۹ ه‍. ق)
    شمعی (درگذشت: ۱۰۰۰ ه‍. ق)
    سید محمد قونیوی متخلص به وهبی (درگذشت: ۇچشم می‌خورد.[۱۷]

تأثیر حافظ بر شعر دوره‌های بعد

تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین خود سبکی را بنیان نهاده که اگرچه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز ویژه به نام خود او شهرت دارد. برخی از حافظ‌پژوهان شعر او را پایه‌گذار سبک هندی می‌دانند که ویژگی اصلی آن استقلال نسبی ابیات یک غزل است.[۱۸]

در مقدمه نسخه قزوینی و ستایشگر آمده‌است:

غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخ
  نوای زهره و رامشگری بهشت از یاد

بداد داد بیان در غزل بدان وجهی
 که هیچ شاعر از این گونه داد نظم نداد

چوشعر عذب روانش زبر کند گویی
 هزار رحمت حق بر روان حافظ باد
حافظ در جهان

نوشتار اصلی: حافظ در جهان
سروده‌های شاعران بزرگ برای حافظ
گوته

یادبود دیالوگ تلویحی گوته و حافظ در دیوان غربی-شرقی گوته، واقع در شهر وایمار آلمان

گوته، نابغه‌ترین ادیب آلمانی، «دیوان غربی-شرقی» خود را تحت تاثیر «دیوان حافظ» سرود، و فصل دوم آن را با نام «حافظ‌نامه» به اشعاری در مدح حافظ اختصاص داد که از جملهٔ آن‌ها می‌توان به دو شعر زیر اشاره کرد:

    حافظا، در غزل‌هایت می‌شنوم

    که شاعران را بزرگ داشته‌ای.

    بنگر که اینک پاسخی فراخورت می‌دهم:

    بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگ‌داشتِ اوست.[۱۹]

و همچنین:

    خود را با تو برابر گرفتن، حافظا

    راستی که دیوانگی است!

    کشتی‌یی پُر شتاب و خروشان

    به پهنهٔ پُر موج دریا در می‌آید،

    و مغرور و دلیر به دلِ خیزاب‌ها می‌زند.

    آن و دمی است که اقیانوس درهم‌اش بشکند.

    ولی این تخته‌بند پوده همچنان به پیش می‌راند.

    در غزل‌های سبک‌خیز و تندآهنگِ تو

    خنکای سیال دریا است،

    و فورانِ کوه‌وار آتش نیز.

    و گدازه‌ها مرا در خود غرق می‌کنند.

    با این همه خیالی نیز درونم را می‌آکند

    و شجاعت‌ام می‌بخشد.

    مگر نه آن‌که من نیز در سرزمینِ خورشید

    زیسته و عشق ورزیده‌ام![۱۹]

گوته در وصف حافظ

باشد اگر این دنیا در هم شکند

حافظ، از شور به‌هم‌چشمی تو می‌بالم

در بد و خوب شریکیم و وفادار و سهیم

توأمانیم و ز یک گوهر و همزاد همیم

چون تو خواهم ره دل پویم و نوشم می ناب

هم کنم فخر بر این زندگی شعر و شراب

شو کنون با شرر آتش خود نغمه‌سرا!

گر چه پیری، دل پرشور و جوانیست ترا
نیچه

یکی دیگر از شاعران و فیلسوفان نام‌آور آلمان، نیچه، نیز در دیوان «اندرزها و حکمت‌ها»، یکی از شعرهای خود را با نام «به حافظ (آوای نوشانوش، پرسش یک آبنوش)» به او تقدیم کرده‌است:

    میخانه‌ای که تو برای خویش

    پی‌افکنده‌ای

    فراخ‌تر از هر خانه‌ای است

    جهان از سر کشیدن می‌یی

    که تو در اندرون آن می‌اندازی،

    ناتوان است.

    پرنده‌ای، که روزگاری ققنوس بود

    در ضیافت توست

    موشی که کوهی را بزاد

    خود گویا تویی

    تو همه‌ای، تو هیچی

    میخانه‌ای، می‌یی

    ققنوسی، کوهی و موشی،

    در خود فرو می‌روی ابدی،

    از خود می‌پروازی ابدی،

    رخشندگی همهٔ ژرفاها،

    و مستی همهٔ مستانی

    - تو و شراب؟[۲۰]

حافظ در جهان عرب

حافظ اگرچه به هیچ کشور عربی سفر نکرد، اما پژوهشگران عرب تحقیقات و مطالعات قابل توجهی در زمینه حافظ‌شناسی داشتند. اولین پژوهشگر عربی که کتاب درباره حافظ نوشت ابراهیم امین الشورابی المصری بود که کتابی به نام حافظ الشیرازی شاعر الغناء والغزل فی ایران نگاشت و در آن به حافظ، اندیشه‌های حافظ و شعرهای او پرداخت.[۲۱] الشواربی همچنین شعر یوسف گمگشته باز آید به کنعان را به عربی ترجمه کرد.

يوسف المفقود في اوطانه لا تحزنن
  

  

عائدٌ يوماً الى كنعانهِ لاتحزنن

بيت الاحزان تراهُ عن قريب روضة 
يضحك الورد على بنيانه لا تحزنن

هذه الافلاك إن دارت على غير المنى
 لايدومُ الدهرُ في حدثانه لا تحزنن

لست تدري الغيب في أسراره لا تيأسنْ
 كم وراء الستر من أفنانهِ لا تحزنن

يا فؤادي إن يسلْ بالكونِ طوفانُ الفنا
 فلكُ نوح لكَ في طوفانه لا تحزنن

منزلٌ جدّ مخوف ومراد‏ٌ شاحط‏ٌ
 لم يدم فجّ على ركبانه لا تحزنن

(حافظ) ما دمتَ بالفقر وليلٌ‏ مظلمٌ‏
 في دعاء الله أو قرآنه لا تحزنن[۲۲]
ترجمه‌های دیوان حافظ

تا کنون، شعر حافظ به ده‌ها زبان در تمامی دنیا ترجمه شده‌است. ازجمله قدیمی‌ترین این ترجمه‌ها می‌توان موارد زیر را برشمرد:[۲۳]

    ۱. تاریخ: ۱۶۸۰ م، نویسنده: F. Meninski، نام و نوع اثر: Linguarum Orientalium اوّلین غزل دیوان حافظ - الا یا ایهاالسّاقی... - به نثر لاتین ترجمه شد، محل انتشار: وین

    ۲. تاریخ: ۱۷۶۷ م، نویسنده: T. Hyde، نام و نوع اثر: Syntagma dissertationum اوّلین غزل دیوان حافظ - الا یا ایهاالسّاقی... - به نثر لاتین ترجمه شد، محل انتشار: آکسفورد

    ۳. تاریخ: ۱۷۷۱ م، نویسنده: de Reviski، نام و نوع اثر: Specimen poeseos Persicae شانزده غزل از ابتدای دیوان حافظ به نثر لاتین ترجمه شد، محل انتشار: ذکر نشده

    ۴. تاریخ: ۱۷۷۴ م، نویسنده: J. Richardson، نام و نوع اثر: Specimen, Persian Poetry شانزده غزل از ابتدای دیوان حافظ به انگلیسی ترجمه شد، محل انتشار: لندن

شرح حافظ


شعر حافظ بنا به ماهیّت و طبیعتش شرح‌طلب است. این امر، به هیچ وجه ناشی از دشواری یا دیریابی آن نیست، بلکه نشان از چندپهلویی است که حافظ سرسخت و بی‌باک به مبارزه با این بیماری پرداخته. حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود، جهانی آرمانی و انسانی آرمانی آفریده. آشنایی حافظ با ادبیات فارسی و عرب بر آشنایی او از دین اسلام - که کتاب اصلی آن قرآن به زبان عربی است - افزود و او را تبدیل به رندی آزاد اندیش کرد به گونه‌ای که بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص داده شده‌است:

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز

به کوی می‌فروشانش ز جامی بر نمی‌گیرند
  زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

او تعصبات را کنار گذاشته و فارغ از هر قید و بندی به مبارزه با کسانی برخاست که دین و قدرت خود را به عنوان سنگر و سلاحی برای تجاوز به حٱ۲۴۴ ه‍. ق)[۲۴]
حافظ‌پژوهان شبه قاره

این گروه بیشتر از دستهٔ پیشین به شعر حافظ و شرح‌نگاری برآن روی‌آورده‌اند. تنها از ربع نخست سدهٔ یازدهم هجری تا ربع اوّل سدهٔ دوازدهم (حدود ۱۰۰ سال) ۹ شرح کوچک و بزرگ در منطقهٔ پنجاب نوشته شده‌است. به عنوان نمونه می‌توان این دو را ذکر کرد:

    ۱. مرج‌البحرین توسّط ختمی لاهوری در سال ۱۰۲۶ ه‍. ق

    ۲. مولانا عبدالله خویشگی قصوری که ۴ شرح بر دیوان خواجه نوشت (۱۱۰۶ ه‍. ق)

فال حافظ


مصرعی از یک غزل حافظ: اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست// حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم.

دیشب به‌سیل اشک ره خواب می‌زدم
 نقشی به‌یاد خطّ تو بر آب می‌زدم

چشمم به‌روی ساقی و گوشم به‌قول چنگ
  فالی به چشم و گوش درین باب می‌زدم

ساقی به صوت این غزلم کاسه می‌گرفت
 می‌گفتم این سرود و می ناب می‌زدم

خوش بود وقت حافظ و فالِ مراد و کام
 بر نام عمر و دولتِ احباب می‌زدم

مشهور است که امروز در خانهٔ هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت می‌شود. ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سر سفره هفت سین، و یا شب یلدا، با کتاب حافظ فال می‌گیرند. برای این کار، یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلاح خوب فال می‌گیرد ابتدا نیت می‌کند، یعنی در دل آرزویی می‌کند. سپس به طور تصادفی صفحه‌ای را از کتاب حافظ می‌گشاید و با صدای بلند شروع به خواندن می‌کند. کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند هنگام فال گرفتن فاتحهای می‌خوانند و سپس کتاب حافظ را می‌بوسند، آنگاه با ذکر اورادی آن را می‌گشایند و فال خود را می‌خوانند.

برخی حافظ را «لسان الغیب» می‌گویند یعنی کسی که از غیب سخن می‌گوید و بر اساس بیتی از شعر حافظ او معتقد است که هیچ‌کس زبان غیب نیست:

ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
 کدام محرم دل ره در این حرم دارد

یکی از صنایع شعری ایهام است بدین معنی که از یک کلمه معانی متفاوتی برداشت می‌شود. ایهام در اشعار حافظ به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته. همچنین از مهم‌ترین خصوصیات شعر حافظ گستردگی مطالب ذکر شده در یک غزل اوست؛ به گونه‌ای که در یک غزل از موضوع‌های فراوانی حرف می‌زند. از طرفی هر بیت شعر حافظ نیز به طور مستقل قابل تفسیر است. این ویژگی‌های شعر حافظ باعث شده که هر کس با هر نیتی که دیوان حافظ را بگشاید و غزلی از آن را بخواند در مورد نیت خود کلمه یا جمله‌ای در آن می‌یابد و فرد فکر می‌کند که حافظ نیت او را خوانده و به وی جواب داده‌است. غافل از اینکه این ویژگی شعر حافظ است و در بقیه غزلیات او نیز کلمات یا جملاتی همخوان با نیت صاحب فال وجود دارد.

حافظ زمانی که درمانده می‌شود به فال روی می‌آورد:

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
 زده‌ام فالی و فریاد رسی می‌آید

افکار حافظ


آرامگاه حافظ در شب


روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی بوده‌است. آنان به‌جای آن‌که به‌راستی مردان خدا باشند و روندگان راه حقیقت، اغلب، خرقه‌داران و پشمینه‌پوشانی بودند که بویی از عشق نابرده به تندخویی شهرت داشتند[۲۵] و پای از سرای طبیعت بیرون نمی‌نهادند.[۲۶]

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
 بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

در برابر صوفی، حافظ از عارف با نیکویی و احترام یادکرده؂وق دیگران مورد استفاده قرار می‌دهند. حافظ در این مبارزه به کسی رحم نمی‌کند شیخ، مفتی، قاضی و محتسب همه از کنایات و اشعار او آسیب می‌بینند.

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
  چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

حافظا می‌خور و رندی کن و خوش باش ولی
  دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

او باده نوشی را برتر از زهدفروشی ریاکاران می‌داند:

باده‌نوشی که در او روی و ریایی نبود
 بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
  بهتر ز طاعتی که ز روی ریا کنند

برخی حافظ رامانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان می‌دانند که آزاداندیش است و دروغ‌ستیز و ضدخرافات.

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
  که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

عشق حافظ


حافظ درباره عشق الهی که موضوع غزل‌های عرفانی اوست، صحبت می‌کند. در مورد عشق انسانی هم وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت می‌کند، خاطر نشان می‌کند که عشق وی همچون امری است که به یک سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزل‌های عرفانی حافظ، عشق مجازی همچون پرده‌ای به نظر می‌آید که عشق الهی در ورای آن پنهان است.[۲۷]

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
 زهر هجری کشیده‌ام که مپرس

گشته‌ام در جهان و آخر کار
 دلبری برگزیده‌ام که مپرس [۲۸]

علاقه به شیراز


علاقه ودید حافظ به شیراز از منظر دیوان او و غزلیاتش بخوبی مشهود است و این اشارات با رویدادهای تاریخی زمان حافظ تطابق دارد. بنابراین در دیوان حافظ اگر غزلی شیوا و دلپسند خوانده می‌شود یقین در خلال ابیات آن رمزآسا و یا آشکارا واقعه‌ای در روانش و در اندیشه‌اش سیر می‌کند. چراکه حافظ را نباید یک شاعر ساده اندیش و مبالغه گو به شمار آورد؛ زیرا وی پیش از اینکه حتی شاعر باشد به مسائل دینی و فلسفی و عرفانی کاملاً آشنایی داشته و بینش وی در منتهای دریافت تأملات و دقایق اجتماعی است. لذا دید و دلبستگی حافظ به شیراز از دو منظر قابل بررسی است: یکی مطابقت سروده‌هایش با رخدادهای جامعه که گاهی بر وفق مراد وی است و دیگر طبیعت متنوع و چهارفصل شیراز در آن برهه از زندگی حافظ.

حافظ بعد از تحصیلات و کنجکاوی اش در فراگیری علوم زمان به عنفوان جوانی می‌رسد. شهر شیراز به یمین دولت شیخ ابواسحق اینجو حکمران فارس از امنیت و آرامش کاملی برخوردار بود و مردم از جمله شاعر جوان ما با کمال آسایش و راحتی روزگار می‌گذرانیدند. اماکن خیر در شهر، مساجد، مدارس و خانقاهها و املاک فراوانی که برآنها وقف کرده بودند به‌وفور یافت می‌شد. شیخ ابواسحق پادشاهی آزادی خواه بود که مردم را در آزادیهای احتماعی مخیر می‌داشت. شیراز در یک زمینی هموار بنا شده بود که دور شهر بارویی از زمان آل بویه برجا مانده بود. بدین ترتیب حافظ جوان نیز در این جامعه آزاد بو اسحاقی با شعف و مصلحت جویی زندگی می‌کرد و مسائل سیاسی زمان را به دقت زیر نظر داشت. شیراز که به گفتهٔ ابن بطوطه بهشت روی زمین به شمار می‌آمد و از هر سو طرب و شادمانی بر آن بارز، در این روزها شاهدجنب و جوش حافظ جوان بود که هم از ثروت بهره داشت و هم از دانش. او از حافظان قرآن بود و در همین زمان قاریان در شهر بودند که به آواز خوش قرآن می‌خواندند.[۲۹]

با یورش محمدمبارزالدین حکمران کرمان ویزد به شهر شیراز سلطنت ابو اسحاق در هم پیچیده شد و این واقعه در شعر حافظ بازتابی تأسف انگیز دارد.

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی
 خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

دیدی آن قهقه کبک خرامان حافظ
 که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود

دوران بعد از بواسحاق زمان استبداد مبارزالدین بود که اشعاری حاکی از خشم شاعر را به دنبال دارد. اوپادشاهی تندخو و ستمکار و متعصب بود به طوری که حافظ اغلب او را «محتسب» می‌نامد و از اینکه آزادی و امنیت مردم را ضایع کرده حافظ در اندیشه آزاردادن اوست. ازاین جهت برخلاف عقیده محتسب به سرودن اشعاری تند به الفاظی از (می- میخانه- باده- مغ) می‌پردازد.

دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
 خم می‌دیدم خون در دل و پا در گل بود

اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیزست
 به بانگ چنگ مخور باده که محتسب تیزست

محتسب داند که حافظ عاشق است
  وآصف ملک سلیمان نیز هم

حافظ ستم بر همشهریان را برنمی تافت و رندانه در احقاق حق مردم تلاش می‌کرد تا اینکه شاه شجاع پدر ریاکارش را کور کرد و خود به جای او نشست و حافظ نیز چنین بشارتی را به شیرازیها می‌دهد که:

ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند
 وز وی جهان برست و بت میگسار هم

دوران حکومت شاه شجاع دوباره آزادی و شادمانی مردم را به دنبال داشت و حافظ نیز به مراد دیرینه خود رسید که:

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاع است می‌دلیر بنوش

نکته دوم راجع به علاقه ودید حافظ به شیراز چنان‌که گذشت طبیعت سرسبز و مناظر بدیع و باغات دلگشای شیراز بود. بهار شیراز و عطر دل انگبزبهار نارنج آن لطف خاصی داشت و درختان سرو که باغها را پوشانده بودند و انواع میوه هاکه در خاک شیراز پرورش می‌یافت دل از بیننده می‌ربود. گردشگاه‌های فروان که از زمان سعدی نیز باقی‌مانده بود مردم را به طرف خود می‌کشانید.[۳۰]

تنها حافظ نبود که «نسیم خاک مصلی و آب رکناباد» او را اجازه سیروسفر نمی‌داد. در بین تفرجگاههای شهر یکی «تکیه سعدی» نزدیک سرچشمه رکناباد در تنگ الله اکبر و دیگر باغ و زاویه سعدی. از نگاه حافظ

شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
  عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است

فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست
 تا آب ما که منبعش الله اکبر است

شاعر آرمان طلب شیراز با نگاه تیزبین خود به بهار باصفای شهرش «نسیم روضه» شیراز را بدرقه راه مسافران می‌کند.

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
 نسیم روضه شیراز پیک راهت بس

شاعر رند شیراز بر خلاف سعدی بزگوار دل از شیراز بر نکند و به سفر طولانی نپرداخت و یا اگر به سفری رفت یقین طولانی نبوده‌است.

در مقام مقایسه نیز شیراز را بر شهر اصفهان رجحان می‌دهد.

اگرچه زنده رود آب حیات است
  ولی شیراز ما از اصفهان به

بلکه عمر خود را در شیراز که از صفا و زیبایی آن شهر و همچنین گلگشت مصلی و آب رکناباد خوشدل بود، صرف نمود. زیبایی طبیعت و روانی طبع شاعر نگرش عمیق او را در محیط پیرامون خود عجین کرده بود. لذا با نگاهی دقیق به مجموع عغیب‌گویی نکرده، ولی از آن‌جا که به ژرفی و با پرمعنایی زیسته‌است و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته، کار بزرگ هنری او آینه‌دار طلعت[۳۱] و طینت فارسی‌زبانان گردیده‌است.[۳۲]

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
    حدیثم نکتهٔ هر محفلی بود

مگو دیگر که حافظ نکته‌دان‌ست
 که ما دیدیم و محکم جاهلی بود

روز بزرگداشت حافظ


بیستم مهرماه برابر با یازدهم اکتبر روز بزرگداشت حافظ می باشد که در این روز جشن ها و برنامه های ملی و بین‌المللی فرهنگی متنوعی در شیراز و سایر نقاط جهان [۳۳] برگزار می شود. این روز در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران [۳۴] با عنوان روز بزرگداشت حافظ ثبت شده است. عمده برنامه های این روز شامل شب شعر، گل افشانی آرامگاه حافظ، نمایش و رونمایی از دیوان های شعر حافظ، نورافشانی و غیره می باشد.
جستارهای وابسته

    دیوان حافظ
    دیدار حافظ و تیمور
    فال
    دیوان غربی-شرقی
    آرتور آربری
    حافظ شیراز به روایت احمد شاملو
    غزلیات حافظ (براساس نسخهٔ مورخ ۸۱۳ هجری)

منابع


    صفا، ذبیح اللّه، تاریخ ادبیات در ایران (۵ جلد)، انتشارات فردوس، ۱۳۶۷.
    اختر، عبادالله. دیوان حافظ با ترجمه و شرح اردو، پیشگفتار از دکتر محمّد ریاض خان، ناشران: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان - اسلام‌آباد، و مؤسسهٔ الکتاب گنج بخش رود - لاهور، ۱۳۹۹ هجری / ۱۹۷۹م
    اشعار برگزیدهٔ پنجاه‌گانهٔ حافظ (یا حافظ به ۲ زبان)، گردآوری آرتور جی. آربری (Arthur J. Arberry)، انتشارات پدیده، ۱۳۶۷
    حافظ، خواجه شمس‌الدین محمد. دیوان حافظ تصحیح خانلری(جلد دوم). به تصحیح و توضیح بهاءالدّین خرّمشاهی، کورش منصوری، و حسین مطیعی امین، در ۴ مجلّد، تهران: نشر قطره، ۱۳۷۴. چاپ دوم. تهران: انتشارات خوارزمی.
    اشعار برگزیدهٔ پنجاه‌گانهٔ حافظ (یا حافظ به ۲ زبان)، گردآوری آرتور جی. آربری (Arthur J. Arberry)، انتشارات پدیده، ۱۳۶۷
    خرّمشاهی، بهاءالدّین. حافظ‌نامه، شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ، بخش اوّل، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۳
    خرّمشاهی، بهاءالدّین. حافظ‌نامه، شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ، بخش دوّم، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹. ISBN 964-445-174-0
    خرّمشاهی، بهاءالدّین. ذهن و زبان حافظ، چاپ هفتم، انتشارات ناهید، تهران، ۱۳۸۰. ISBN 964-6205-18-6
    خرّمشاهی، بهاءالدّین. حافظ، چاپ سوّم، انتشارات طرح نو، تهران، ۱۳۷۸. ISBN:۹۶۴-۵۶۲۵-۲۹-۷

    Wilberforce Clarke, The Divan-I- Hafiz, The Octagon Press Ltd. , London, 1891 A.D.
    Shehzad Ahmad Khan, Studies in persian Poetry, Royal Book Company, Karachi
    Arberry, A. J. , Fifty Poems of Hafiz, Published by The Syndics of the Cambridge University Press, ۱۹۶۲ (First edition 1947)

 

پانویس


    Jump up ↑ گزارش ایرناروز بزرگداشت حافظ(فارسی).بازدید در ۱۷ ژوئن ۲۰۱۱
    Jump up ↑ «تقویم رسمی کشور برای سال ۱۳۸۵ هجری شمسی»، استخراج و تنظیم: شورای مرکز تقویم دانشگاه تهران ـ مؤسسهٔ ژئوفیزیک، مناسبت‌ها از: شورای فرهنگ عمومی. دسترسی در ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۶.
    Jump up ↑ از کوچه رندان، عبدالحسین زرینکوب
    Jump up ↑ صفا، ذبیح الله تاریخ ادبیات ایران
    Jump up ↑ غنی، قاسم. تاریخ عصر حافظ
    Jump up ↑ دهخدا، علی‌اکبر. لغتنامه دهخدا، مدخل حافظ
    Jump up ↑ غريق في الإثم، لكنه ذاهب إلى الجنة..!! (فيصل عبد الحسن)
    Jump up ↑ ذهن و زبان حافظ. ص ۲۶۵ - ۲۶۷
    Jump up ↑ Arthur Arberry ص ۲۲۴
    Jump up ↑ حافظ‌نامه، شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ، بخش اوّل. ص ۳۴
    Jump up ↑ خانلری ۱۰۹۴
    Jump up ↑ خانلری ۱۰۹۷، در ۵ نسخه مورد بررسی خانلری و به گزارش خانلری در دیوان کمال اسماعیل چاپ بحرالعلومی، صفحه ۸۲۷ آمده‌است.
    Jump up ↑ خانلری ۱۰۹۹، در ۲ نسخه مورد بررسی خانلری.
    Jump up ↑ از آنگاه که به دنیا آمد تا وقتی که از جهان رفت
    Jump up ↑ اشاره‌است به بیت زیر:

    دل سراپردهٔ محبّت اوست
      

      

    دیده آئینه‌دار طلعت اوست
    Jump up ↑ حافظ‌نامه، شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ، بخش اوّل. ص ۳۶
    Jump up ↑ خرمشاهی، حافظ‌نامه...، بخش اول صفحهٔ ۴۰
    Jump up ↑ حافظ نامه، خرمشاهی
    ↑ Jump up to: ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ دیوان غربی - شرقی، یوهان ولفگانگ فون گوته، محمود حدادی، نشر بازتاب‌نگار، شابک: ۰-۱-۹۲۸۳۱-۹۶۴
    Jump up ↑ اکنون میان دو هیچ/مجموعه اشعار نیچه، فریدریش ویلهلم نیچه، علی عبداللهی، نشر جامی، شابک: ۳-۱۱-۷۴۶۸-۹۶۴
    Jump up ↑ [آیینه وند]. «حافظ الشيرازي في كتابات الباحثين العرب» ‎(عربی)‎ (وبگاه). انتشارات سوره مهر. بازبینی‌شده در ۴ اکتبر ۲۰۱۱.
    Jump up ↑ عـزام، عبد الوهاب. الأوابد. قاهره: دارالفكرالعربى، ۱۹۴۲. ۱۴۸.
    Jump up ↑ Wilberforce Clarke, The Divan-I- Hafiz صفحه xviii
    Jump up ↑ لاهوری ۲
    Jump up ↑ اشاره‌است به بیت زیر:

    پشمینه‌پوش تندخو، کز عشق نشنیدست بو
      

      

    از مستیَش رمزی بگو، تا ترک هشیاری کند
    Jump up ↑ اشاره‌است به بیت زیر:

    تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون
      

      

    کجا به‌کوی طریقت گذر توانی کرد؟
    Jump up ↑ مهدویت در شعر حافظ
    Jump up ↑ مهدویت در شعر حافظ
    Jump up ↑ دیوان حافظ- محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی- انتشارات اقبال ۱۳۵۳
    Jump up ↑ تاریخ ادبیات – دکتر رضا زاده شفق- انتشارات شهسواری ۱۳۲۰
    Jump up ↑ اشاره‌است به بیت زیر:

    دل سراپردهٔ محبّت اوست
      

      

    دیده آئینه‌دار طلعت اوست
    Jump up ↑ حافظ‌نامه، شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ، بخش اوّل. ص ۳۶
    Jump up ↑ باشگاه خبرنگاران، کد خبر: ۴۱۱۶۱۰۲، ۱۶ مهر ۱۳۹۱
    Jump up ↑ تقویم رسمی کشور

۱۳۹۲ مهر ۹, سه‌شنبه

هفت شهر عشق


هفت شهر عشق یا هفت وادی[۱] مراحلی است که سالک جهت سلوک معنوی باید آنها را طی کند.

شرح هفت مرحله

عطار در کتاب زیبای خویش منطق‌الطیر آنها را اینگونه بیان می‌کند:

گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی، درگه است
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعب‌ناک
هفتمین، وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی، روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت
وادی اول: طلب
چون فرو آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صد تعب
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کرد از هرچ هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار
در دل تو یک طلب گردد هزار
وادی دوم: عشق
بعد ازین، وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد، کسی کانجا رسید
کس درین وادی بجز آتش مباد
وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود
گر ترا آن چشم غیبی باز شد
با تو ذرات جهان هم‌راز شد
ور به چشم عقل بگشایی نظر
عشق را هرگز نبینی پا و سر
مرد کارافتاده باید عشق را
مردم آزاده باید عشق را
وادی سوم: معرفت
بعد از آن بنمایدت پیش نظر
معرفت را وادیی بی پا و سر
سیر هر کس تا کمال وی بود
قرب هر کس حسب حال وی بود
معرفت زینجا تفاوت یافت‌ست
این یکی محراب و آن بت یافت‌ست
چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر این ره عالی‌صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش
وادی چهارم: استغنا
بعد ازین، وادی استغنا بود
نه درو دعوی و نه معنی بود
هفت دریا، یک شمر اینجا بود
هفت اخگر، یک شرر اینجا بود
هشت جنت، نیز اینجا مرده‌ای‌ست
هفت دوزخ، همچو یخ افسرده‌ای‌ست
هست موری را هم اینجا ای عجب
هر نفس صد پیل اجری بی سبب
تا کلاغی را شود پر حوصله
کس نماند زنده، در صد قافله
گر درین دریا هزاران جان فتاد
شبنمی در بحر بی‌پایان فتاد[۲]
وادی پنجم: توحید
بعد از این وادی توحید آیدت
منزل تفرید و تجرید آیدت
رویها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی
آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک، یکی باشد تمام
نیست آن یک کان احد آید ترا
زان یکی کان در عدد آید ترا
چون برون ست از احد وین از عدد
از ازل قطع نظر کن وز ابد
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان
هر دو را کس هیچ ماند در میان
چون همه هیچی بود هیچ این همه
کی بود دو اصل جز پیچ این همه
وادی ششم: حیرت
بعد ازین وادی حیرت آیدت
کار دایم درد و حسرت آیدت
مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر مانده و گم کرده راه
هرچه زد توحید بر جانش رقم
جمله گم گردد ازو گم نیز هم
گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه‌ای
در میانی؟ یا برونی از میان؟
بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟
فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟
یا نهٔ هر دو توی یا نه توی
گوید اصلا می‌ندانم چیز من
وان ندانم هم، ندانم نیز من
عاشقم، اما، ندانم بر کیم
نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟
لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پرعشق دارم، هم تهی
وادی هفتم: فقر و فنا
بعد ازین وادی فقرست و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا؟
صد هزاران سایهٔ جاوید، تو
گم شده بینی ز یک خورشید، تو
هر دو عالم نقش آن دریاست بس
هرکه گوید نیست این سوداست بس
هرکه در دریای کل گم‌بوده شد
دایما گم‌بودهٔ آسوده شد
گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟
لاجرم دیگر قدم را کس نبود
عود و هیزم چون به آتش در شوند
هر دو بر یک جای خاکستر شودند
این به صورت هر دو یکسان باشدت
در صفت فرق فراوان باشدت
گر، پلیدی گم شود در بحر کل
در صفات خود فروماند به ذل
لیک اگر، پاکی درین دریا بود
او چو نبود در میان زیبا بود
نبود او و او بود، چون باشد این؟
از خیال عقل بیرون باشد این


۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

علی ای همای رحمت

علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
 
شهريار

۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

بيدل دهلوي

تـــعـلق
  در شعر خداوندگار سخن و معانی ملک الکلام حضرت بیدل

    اشعار حضرت ابوالمعانی بیدل بدون شک چونان نردبان زرینه پله یی بسوی معراج بیان و معانی، کوه پیکرانه از سدة دوازدهم تا به امروزبر بلندای مفرغین شعر و ادب فرازینه است. در وصف بیدل اگر از پنجره اندیشة کشنچند اخلاص آبادی سر بدر آوریم او حضرت بیدل را در ستاوند بالا نشینان سخن و معانی چنین می ستاید: بربام اخضر این نه رواق سپهر، کوس ملک الکلامی بنام نامی او صدا می دهد، و قدسیان بالایی عرش نوبت مسلمی به اسم گرامی آن سخن آفرین می زنند، سالک شاهراه  حقیقت و دانایی پرده بر انداز حجله نشینان  معانی، چهره گشای شاهدان مضامین نهانی، پیشوای اهل تجرید و سرحلقه ی اهل دید بود. در وصف ذات مجمع الکمالاتش هرچه نویسم کم است. دهلی به یمن قدوم میمنت لزوم آن بی پرده بحر طریقت حکم بسطام داشت.(١)
   با تکیه به کلام این ستاینده حقیقت، بی تردید می توان اشعار بیدل را مجموعهء از معرفت علم الیقین وعلم الادب واشراق و عرفان دانست، که گنجینه این اشراق و عرفان جدا از مجاهل مذهبی زیر نام اشراق و عرفان میباشد. زیرا که در مجاهل متشرعین و مذهبیون هرگز پوینده را راه به مقصود میسر نگردد، از بس کژ راهه یی معنی و درزیگری الفاظ در قامت های مجهول مقاصد.
   در حالیکه اگر بر خرگاه سبز اشعار بیدل خردمندانه پروینه های خرد را به پویندگی بر نشینیم درخشش های مقولات و مفاهیم اشراق و عرفان وروانبینی و فلسفهء هستی و آزموزه های امروزین را آفتابینه باز خواهیم یافت.
   در دستگاه اندیشة بیدل تفسیر و تفهیم مفاهیم ومقولات مهم فلسفی و اجتماعی و فرهنگی در کالبد بیان شعری از پالایش و بالندگی خاصی برخوردار است، که یکی از ویژگی های بیان مفاهیم و مقولات در شعر حضرت بیدل آن است که کاربرد آن به هیچوجه ارجناکی جوهر شعری را خدشه دار ننموده است، و این ویژگی ناشی از آنست که زمینه های بیان مفاهیم و مقولات فلسفی و اجتماعی در اشعار بیدل متکی بر استدلال عاطفی های شفاف ولطیف شاعرانه پیوند دارد. که همین تبیین منطقی مفاهیم و مقولات در پیوند تنگاتنگ با عاطفه ها تنها چیزیست که بیدل را بر پله بالاتر از سایر بالا نشینان ستاوند شعر جای میدهد. زیرا در بسیاری از اشعارصاحب کمالان شعر اگر برخی از مفاهیم و مقولات فلسفی واجتماعی هرچند بازنده ترین بافت ها هم تصویر شده باشد، کمتر می توان یافت که جلای صدف شعری آن تیرگی نپذیرفته باشد.
        اشعار حضرت بیدل با جواهری مفاهیم و مقولات بسیار زیور آراستگی یافته است، که هر کدام آن تبلور شگردهای اندیشه بزرگوارانة اوست، شگردهاییکه مانند غریوی تندر خواب آلود گان پهنهء هستی را تکان می دهد و باران شگفتن ها برکویر آذان خشکیده باغستان جامعهء انسانی میریزاند. که در این جستار تنها در باره مقوله یی (تعلق) پای اندیشه حضرت بیدل زانو میزنیم، تا مگر جرعهء از شراب معرفت او آب حیات ما گردد.
    تعلق را میتوان وابستگی، آویختن به چیزی ویا به گردن و دامن کسی، معنی نمود. و حضرت بیدل آنی راکه آویخته چیزی ویا کسی باشد فتراک گفته است. فتراک: تسمهء است که از عقب زین اسب می آویزند و با آن سواره ی اشتر و یا مرکب در عقب خود با تسمه و یا ریسمان مرکب ویا اشتری دیگری را می کشاند. در این معنی حضرت بیدل می فرماید:
    ز صید گاه تعلق همین سراغت بس
    که هرکجا دلی آویخته است فتراک است.
   گفتیم با فتراک، سواره در عقب خود چیزی را می بندد و آن را به دنبال خویش می کشاند مانند مرکب، بیدل در مورد می فرماید:
   مردیم و ز تشویش تعلق نگسستیم
   چون آدم بیچاره که افسارخران بست
   بنابر منطق استقرایی و رهگشایانهء حضرت بیدل، آدم متعلق کسیست که ارادهء او وابسته به ارادهء دیگری باشد، آدم متعلق انسان بدون اراده است. زیرا تعلق، ازخود بی ارادگی و بی اندیشه گی است. اراده و اندیشه ای عنصر متعلق آویزه ای جایی و کسی است، انسان که درگرو تعلق است نمی تواند برون از حوزه تعلق و آویزگی خویش بیاندیشد و مستقلانه عمل نماید. اما گفتنی است که عموما تعلقیت های فکری و ایدیالوژیکی و دینی از سوی عوام یا غیر آگاهانه است و یا کار برد منفعتی دارد، تعلقیت های مذهبی و دینی  غیر منفعتی را میتوان نا سگالیده گفت، واین بعد تعلق شامل اجبارهای زمانی است که در اثر انگیزه ها و ناسازگاری های تاریخی این تعلقیت به تعلقات موروثی تبدیل یافته است.
           اما کاربرد هایی منفعتی تعلق زنجیر مراد دعوت کنندگان به ساری تعلقیت خویش میباشد. جغرافیای خوزهء تعلقیت های وراثتی دینی و مذهبی و سنت ها و بینش های ناشی از آن بدبختانه بسیار وسیع و گسترده بوده و به نیستان غم آلودهء میماند که قامت های راست و بلند آدم ها توان بریدن برگ های کج وراثتی تنه های خود را ندارد، و برعکس، فراسویی و فرا اندیشی از تعلق به برگهای خزان زده یی باورهای خود را تجرید خویش و تفضیح و تکفیر خود میشمارند،بناء در پناه برگهای خشک پندار ها و باورهای خود باقی میماند و روان خویش را در سکوت زندان تیرگی فرسوده میدارند و از بانگ روشنی و طراوت های نشاط انگیز گلگشت زندگی که عبارت از سروستان آزادی است خود را محروم میگرداند و با روان های تاریک میزیند، که این در تیرگی زیستن و گنگ . بی نشاط بودن در حقیقت معنی پناه بردن به مغاک مرگ و نفی آزادی یعنی نشاظ زندگی، و تسلیم شدن به بندگی و قبول بیم و هراس یعنی مرگ و در یک کلمه شکست گوهر هستی انسان است.
       در رابطه به شکست گوهر هستی انسان، واصف باختری اندیشه ور و شاعر توانمند کشور را پژوهشی است زیر عنوان (انسان درسمت الراس هستی و تاریخ) در کتاب نردبان آسمان که می نویسد: « زرتشت در یسنا بر آنان که در برابر مرگ از پا در می آیند وبه مغاک تیرهء هراس وبیم پناه می برنند نفرین می فرستد و این بیم و هراس را با جایگاه بلند انسان ناساز گار می شمارد. در آیین مزدایی شادی یکی از چهارآفریدهء نخستین هورا مزداست. بنابر دستورهای این آیین باید آدمی را ارج زیاد نهاد و زمینه شادکامی او را از هر روی فراهم ساخت. این روش شایسته ترین پاسخ است به مرگ و به جهان گنک و بی آزرمی که میخواهد گوهر هستی آدمی را در هم شکند که درود باد بر گوهرتابناک هستی آدمی .( ٢)  
    متکی بر حدیث حضرت زرتشت پیغمبر و بنیاد گذار خرد، زمینه شادکامی انسان میسر نمی  شود جز با آزادی و این هنگامی است که از تعلق که جز وهم ذهن نیست جدا باید زیست. حضرت بیدل هم تعلق را وهم ذهن  می شمارد و  میفرماید:
   کس گرفتار تعلق های وهم ذهن مباد
   مرگ مژگان بند تعلیم حیایی کرد و رفت
ویا:
   نیست بنیاد تعلق آنقدر سنگین بنا
   این غبار و هم را یک پشت پا خواهد شکست.
و یا:
   قطع اوهام تعلق آنقدر مشکل نبود
   آه ازدل نالهء تیغ آزمایی بر نخاست
و یا :
   جهان عالم امکان گرفته و هم تعلق
   نبسته پای کسی جز همین حنا که ندارد.
   بنابر پنداشت رهگشایانه بیدل، تعلق باعث شکست گوهر هستی انسان میشود، گوهریکه با دستان فرشته  نور و خرد پالایش و با جوهر آزادی به معنی کامل خویش آراستکی یافته است. گوهر وجودی انسان بدون جوهرآزادی بی ماهیت و بی کیفیت است، و چنین آدمی را میتوان انسان عارضی گفت، که به چیز غیر خود و غیر اندیشه خود وابسته است، در حالیکه انسان کامل که غریق نور خرد باشد، و به چیزی جز خود و خرد خویش وابسته  نیست و خرد او بازتاب واقعیت های عینی و تجربی اوست. چنین انسان فارغ از عارضه های باوری واحکام و دستورات  ذهنی و یا ایدئولوژیک دیگران بوده و در پهنهء زندگی رابطهء فعال با شناخت خود و پدیده های اطراف خود  و جامعه انسانی داشته و برون بندیخانهء تعلقات شادکامانه میزید،
      در حالیکه انسان عارضی محروم از شادکامی های زندگی است و این محرومیت در اثر قبول تعلقیت او است و میتوان گفت که محرومیت اکثرا خود محرومیتی است وچنان که اشاره رفت موروثی است، به ویژه در مواضع ادیان. این خود محرومیتی و در جهل و تاریکی ماندن و عدم دسترسی به حقیقت وفهم و آزادی را افلاتون در کتاب جمهوریت خویش درتمثیل ازیک غاری که مردمان در  آن از چند نسل پیش به بعد محبوس اند و در تعلق غار زیسته اند، با چیرگی استادانهء تمثیل نموده مینویسد:
    « چنین تصور کن که مردمان در یک مسکن زیر زمینی شبیه به غار زندانی هستند، که مدخل آن در سراسر جبهه ی غار.. رو به روشنای است. این مردم از آغاز طفولیت دراین مکان بوده اند و پا و گردن آنان به زنجیر بسته  شده بطوریکه  از جای خود حرکت نمی توانند کرد و جزپیش چشم خود به سوی دیگری هم نظر نمیتوانند افگند، زیرا زنجیر نمی گذارد که آنان سر خود را به عقب بر گردانند. پشت سر آنها نور آتشی که بر فراز یک بلندی روشن شده و از دور میدرخشد، میان آتش و زندانیان جاده ی مرتفعی هست.اکنون چنین فرض کن که در طول این جاده دیواری کوتاهی وجود دارد شبیه به پرده ای که نمایش دهندگان خیمه شب بازی میان خود و تماشا کنندکان قرار داده و از بالای آن عروسک های خود را نمایش می دهند… حال فرض کن که در طول این دیوار کوتاه بار برانی باهمه نوع آلات عبور میکنند و باریکه  حمل می نمایند ازخط الرأس دیوار بالا تر است و در جزو بار همه گونه اشکال انسان و حیوان چه سنگی وچه چوبی و جود دارد و البته در میان باربرانی که عبور میکنند برخی گویا و برخی خاموش اند… مِثل آنها مِثل خود ماست. اینها در وضع که هستند نه از خود چیزی میتوانند دید نه از همسایگان خود مگر سایه های که بر اثرنور آتش بر روی آن قسمت غار که برابر چشم آنان است نقش می بندد… اگر اینان مجبور باشند که در همه عمر سرنجنبانند جز این نمی تواند بود… بنابر این  اگر این ها بتوانند بایک دیگر سخن گویند، سایه های را که می بینند تعریف خواهند کرد ولی با این تصور که حقیقت آن اشیا را تعریف می کنند…در نظر این مردم حقیقت چیزی جز سایه آن اشیا گوناگون نمیتواند بود…. اگر آنها را از قید زنجیر آزاد کنند… یا یکی از این زندانیان را آزاد و مجبورکنند که ناگهان بر خاسته و سر خود را به عقب برگرداند و چشم های خویش را به روشنای و حقیقت اشیا متوجه نماید، او ازاین حرکات بسی رنج خواهد برد و شدت نور به او اجازه نخواهد داد که اشیا را که تا کنون سایه آنها را می دیده، حال و عین حقیقت آنها را مشاهده کند، اگر به او بگویند که آنچه تا کنون می دیدی هیچ بود و سایه و حقیقت نداشت، اما اینکه با اشیا واقعی تر روبرو شده ای و بینایی تودرستراست…  سر گردان خواهد شد و چنین خواهد پنداشت که آنچه تا کنون می دیده درست تر از چیزهای است که اکنون به او نشان می دهند…»(٣)
   در بی مرز شهراندیشه و بینش پر تلطف و شاعرانه حضرت بیدل، تمثیل افلاتون یعنی سرنوشت و سرشت آنهای که در تعلق مغاک اند و بیرون آمدن از این غار و روشن کردن خویش را بسان شمع که مظهر نورست در گلبرگ یک غزل به شفافیت دانه های شبنم چنین تصویر شده است:
   چو شمع یک مژه واکن ز پرده مست برون آ
   بگیر پنبه ز مینا قدح  بدست  برون آ
   نمرده  چند شوی خشت خاکدان  تعلق
   دمی جنون کن وزین دخمه های پست برون آ
   جهان رنگ چه دارد بجز غبار فسردن
   نیازسنگ کن این شیشه از شکست برون آ
   ثمر کجاست درین باغ گو چو سرو و چنارت
 ز آستین طلب صد هزار دست برون آ
   منزه است خرابات بی نیاز حقیقت
   تو خواه سبحه شمر خواه می پرست برون آ
   قدت خمیده ز پیری دگر خطاست اقامت
   زخانه یی که بنایش کند نشست برون آ
   غبار آن همه محمل بدوش سعی ندارد
   بپای هر که ازین دامگاه جست برون آ
   امید یاس وجود و عدم غبار خیال است
   از آنچه نیست مخور غم از آنچه هست برون آ
   مباش محو کمان خانهء فریب چو بیدل
   خدنگ ناز شکاری ز قید شست برون آ
   اما گفتنی است که نفیر ستیزش گرانه با تعلق و بندگی و اسارت در مفاهیم وتصاویر متنوع از گلدسته های معراج سایی تاریخ ادبیات و حکمت و عرفان کشور ما بلند بوده و است. مثلا در سده های پیش و پسین ازافلاتون  در سرزمین ایرانیان دیروز« افغانستا ن امروز» بسا حکمت و عرفان از این سر زمین تا دور دست های جهان  به ویژه اقصای شرق و غرب انتشار یافته است. چنانکه مروارید واژه های حکمت و عرفان و اشراق را در سروده های حضرت زرتشت پیغمبر عجم و حکیم و عارف پاکزاد که از بلخ  نور در گستره ی روزگار خویش و سده های پسین می افشاند و تا به امروز آن مروارید ها در آبگینه چشم حکمت و عرفان زمان میدرخشد مشاهده نمود. دانشمند فرزانه سرزمین پارس( ایران امروز) در رابطه به تمثیل غار از سوی افلاتون و فهم وسیع آن در سرود های حضرت زرتشت مینویسد:
   « تمثیل غار، شالوده استوار وگسترده است که با جهان صور و مثل  پیوندی نا گسستنی دارد و فهم وسیع آن  در شالوده حکمت و عرفان استواراست و در سرود های زرتشت که قدمتی بسیار دارد نهفته میباشد و از طریق حکمت مغان در یونان و جهان متمدن  باستان  توسعه یافت و برجا .. و جلوه و صورتی پیدا کرد.»( ٣)
    وباری هم نفیر رستن از تعلق را از سر دفتر مثنوی معنوی خداوندگار بلخ جلال الدین محمد بلخی که بی شک یکی از پلکان زرینکوب بسوی عرش دانش و بینش است، میشنویم که چگونه انگارهء آزادی و بریدن ازتعلق را در تمثیل حکایت نی و نیستان به سرایش میگیرد و صدای آزادی و عدم تعلق را به آتش که مظهر رو شنی و نور است تشبیه  نموده و کسانی را که بی نور وروشنی یعنی از آتش درد اشتیاق آزادی بدوراند  سزاوار مرگ و نیستی میداند و میگوید:
  آتشست این بانگ نای و نیست، باد
  هرکه این آتش ندارد، نیست باد
   برخی پژوهشگران بر آن اند که گویا شکایت نی در مثنوی جدایی نی از نیستان است در حالیکه این شکایت و شرح نه از جدایی نی از نیستان بلکه شرح و شکایت درد فراق است، فراق اشتیاق و شکایت درد  اشتیاق:
   سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
  تا بگویم شرح درد اشتیاق
  اشتیاق نی، اشتیاق رسیدن و وصلت به اصل خویش است، و اصل نی، نای شدن است. و نی اصیل می شود که به مرحله متعالی خویش یعنی به مقام نای و نفیر برسد؛ آنگاه است که از شیپور او یعنی نی مرد و زن به ناله می آید و درد خویش را به وسیله او سر میدهند.
   ازنیستان تا مرا ببریده اند
   از نفیرم مرد و زن نالیده اند
  ناله زن و مرد تعبیر های گوناگون میتواند داشته باشد، اما آنچه مهم است این است که نی زمانی نای میگردد و اصیل میشود که از نیستان می برد، بعد از جدایی از نیستان است که نی زبان  پیدا می کند و دهن به حکایت ها می گشاید و از دوران جدایی ازاصل یعنی نای بودن و بی صدایی ها وا ز تعلق خویش به نیستان شکایت می کند؛ و در یک کلام حضرت مولانا می فرماید:
   بند بگسل باش آزاد ای پسر
   چند باشی بند سیم و بند زر
   از نظر خداوندگار بلخ گسستن ازتعلقات مرحله ای پختگی، و دوران تعلق مرحلهء خام اندیشی و بی ارادگی انسان هاست. اما از انسانهای متحجر و متعصب و وابسته و متعلق، همانگونه که افلاتون گفت که چشمان شان بر اثر عادت به تاریکی از دیدن نور کور میگردد، پیداست که نمی توانند حال و هوای پختگان و پختگی را درک نمایند، در این رابطه حضرت مولانا سخن کو تاه نموده میفرماید»
    در نیابد حال پخته  هیچ خام
    پس سخن کوتاه باید والسلام  ( پایان بخش نخست)
پی نوشت ها:
١ـ دیوان حضرت بیدل، ص، ٣ـ٤
٢ـ واصف باختری، نردبان آسمان،ص ٢٦
٣ـ هاشم رضی، حکمت خسروانی،١١٤ ـ و جمهوری افلاتون ترجمه  فواد روحانی، ص،٣٩٤ـ٣٩٧
٤ـ همانجا، ١١٧ـ١٠٨
قسمت وم
در شعر حضرت بیدل که ستیزشگر آشتی ناپذیر باآئین تعلق و ستایشگرآزادی و آیت آفرین بن مایه ها و هنجارهای فراز آمدن بر ستیغ آسمان سایی وارستگی انسان از هر بند است به درخشندگی آفتاب بسیار از بن مایه های اسطوری و واقعی را که درستایش فلسفه، و معرفت آزادی از فکر و ذهن فلاسفه و حکما و عرفا تراوش نموده است  میتوان بگونه پاکیزه تر و رهگشایانه و پر صلابت تر و فشرده مشاهده نمود چنانکه حضرت  بیدل در یکی ازآیت شعری خویش سرمایه نشاط انسان را آزادی بیان نموده و چنانکه حضرت مولانا رسیدن  به مقام آزادی را در تمثیل شاعرانهء نی وبرگ مستدل ساخته میفرماید:
   سرمایه نشاط تو رفع تعلق است
  از ترک برگ، نی به مقام نوا رسید
   وجود نی در پناه برگ مشبهه انسان است در پناه یک مرز، این مرز میتواند تفکری و باوری باشد و میتواند مادی و وجودی، وجودی غیر ازوجود خود، برخی ها پناه آوردن به این مرز را نوع رسیدن به مقصود می شمرند و ضمانتگاه نیاز های دنیا و آخرت خویش. این پناه جستن نوع گریز از خود اتکایی، خود کرداری، خود گفتاری و خود پنداری است.چنین کسان را میتوان موجودات تنبل، فاقد نیروی تفکر، جبون و تابع تقادیر دانست. عده دیگر رهایی را آزادی می پندارند، رهایی از قیود و قدرت را. مثلا رهایی از حاکمیت اهریمنی طالبان اسلا میست برای مردم افغانستان و جهان آزادی مردم افغانستان از ظلم حاکمیت طالبان به وسیله امریکا تبلیغ گردید.یا مثلا عده وقتی از بند قدرتی و یا شخصی رهایی می یابد، ادعای آزادی می نماید، ولب هایش به شادی و نشاط گشوده میشود و فکر می کند که آزاد است. در حالیکه آزادی چیزی و رهایی چیزی دیگری است، یا به عبارت  دیگر رهایی نیم از آزادی است نه همه آزادی. اما کلیت آزادی مشتمل به عدم تعلق به اندیشه و تفکر خاص است، وبیان و اظهار بدون واهمه ی آن. منوچهر جمالی نویسنده وپژوهشگر ایرانی در همین باره گپی دارد پذیرفتنی  بدینگونه که عدم تعلق را نیرومندی انسان میداند، ومعتقد است: « آنکه نیرومند است خود را می گشاید خود گشاست،... خود گشایی آزادیست... در نیرومندی و تفکر پیدایشی گفتگوی آزادیست و فقط در نیرومندی و در تفکرپیدایشی، آزادی واقعیت می یابد وبر این بنیاد است که باید اندیشه های خود را استوار سازیم.
   ما امروزه بیشتر متوجه آزادی منفی هستیم. آزادی ازقدرت های که ما را می فشرند و می کوبند و ما را از پیدایش و گشایش خود باز میدارند، ما را از نیرومند بودن منع میکنند، ما پیکار با این  قدرت هارا، پیکار در راه آزادی میخوانیم. در واقع این رهاییست و قسمت منفی آزادیست، ولی آزادی مثبت، هنگامی است که ما امکانات سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی و تربیتی گشایش و پیدایش خود را داشته باشیم و نیرومندی، چیزی جز این نیست.
   در جاییکه فلسفه پیدایشی بر خرد وروان چیره است، آزادی است. در جاییکه انسان خلق میشود، چه او را  یهوه و یا اللهی با امرش و قدرتش خلق کند، چه او را  واقعیات و روابط تولیدی اقتصادی خلق کنند، چه او را جامعه خلق کند،  آنجا آزادی نیست بلکه باید همیشه بر ضد این قدرت ها که تنها حق خلاقیت دارند و حق انحصار حکمیت را دارند، پیکارکند و ایستادگی و سرپیچی کند تا خود را تا اندازهء ازآنها رها سازد. آنکه هنوز( رهایی از قدرت های فشرنده) را آزادی میداند و هنوز شیرینی آزادی را که حق پیدایش و گشایش خود باشد، نچشیده است، مفهوم تنگ از آزادی دارد و رهایی را با آزادی مشتبه میسازد. رهایی، قسمتی از آزادیست نه سراسر آزادی. او هنوز حق و امکان آنرا نیافته است که خود گشا باشد، گشاده رو و گشاده دل و گشاده پیشانی و گشاده اندیشه باشد. جائی آزادیست که سراسر وجود انسان، گشاده است، خنده است، و این جاییست که انسان نیرومند باشد. خنده به چیزی خارج از خود خندیدن نیست، چنین خندیدنی برای رها ساختن خود ازدیگریست، خندیدن تنها گشودن دهان  و رو نیست،این یک نماد خندیدن است، انسان هنگامی می خندد که سراسر وجودش از هم بگشاید. کسی می خندد که سراسر وجودش، احساس آزادی بکند.
   آنچه نیرومند را ازخود گشایی، باز میدارد، او را در« تنگنا» میگذارد، دل او را تنگ میکند، زندگانی او را تنگ می کند، حال او را تنگ می کند اندیشه او را تنگ می کند و فرصت و امکاناتش را تنگ می کند، اینست که تنگی، احساسیست که نیرومندی هنگامی دارد که مرزهای زندگیش بسته می شود.»
   خندیدن و تنگی این همان دو معنی است که حضرت بیدل میفرماید: سرمایه نشاط تو رفع تعلق.
   و درمورد تنگ شدن دل و اندیشه می گوید:
   زندانی اندوه تعلق نتوان زیست
   بیدل دلت از هرچه شود تنگ برون آ
  مسالهء برون آمدن از زندان تعلق و رستن از آنچه که باعث تنگی جان میگردد، درآیات شعری مالک الکلام حضرت بیدل، همان انگاره یی است که در دستگاه اندیشه خداوندگار بلخ جلال الدین محمد« اختیار» نگاشته شده است و چنانکه می کوید:
   اختیاری است ما را در جهان
   حس را منکرنتانی شد عیان
   اختیار خود ببین جبری مشو
   ره رها کردی به راه کج مرو
   اختیاری است ما را نا پدید
   چون دو مطلب دید آید درمزید
   خود دلیل اختیاراست ای صنم
   این که گویی این کنم یا آن کنم
  عین القضاة ابر مرد آزادی را در همین معنی آمده است که ( آدمی مسخریک کار معین نیست... بل مسخرمختاریست و چنانکه احراق در آتش بستند پس چون او را محل  اختیار کردند به واسطه اختیار از او کارهای مختلف در وجود آید. خواهد حرکت از جانب چپ نماید خواهد از راست، خواهد ساکن بود خواهد متحرک... مختاری او چون مطبوعی آب و نان و آتش است)٦
   معنی اختیار آزادی وگزینش آزادانه اندیشه  و عمل را میدهد، گفتنی است که حضرت بیدل از آنجاییکه هرگونه عمل و اندیشه یی ناشی ازحوزه تعلقی را رد مینماید، نمی توان ادعا کرد که بیدل از بستگان مفوضه(قدریه) می باشد. جریان فکری که بعدها(٢٢ـ ١١٠ هجری) بنام (معتزله ) یاد گردید، گرچه معتزله از اعتزال یعنی(ازجایی بیرونشدن، دورشدن، جداشدن) معنی میدهد، که در واقعیت همان عدم تعلق است؛ چیزیکه بنمایهء اندیشه و شعر بیدل است.  اما باید گفت که معتزله مانند بسیاری ازنهضت های عقلی اسلامی در نهایت تابع ایمان و دین شدند بجای متابعت از عقل وعلم. در این رابطه پطروشفسکی دانشمند و اسلام شناس معروف روس مینویسد:...مکتب معتزله مکتب الهیات مبتنی بر استنتاجات عقلی بوده، یعنی می کوشیده تا به عقل و فلسفه تکیه  کند. معتزله حتی اصل آتومیستیک را پذیرفتند و گفتند زمان و مکان نتیجه ترکیب ذرات اند. معتزله مکتب عقلی بوده و هرگونه اعتقاد میستیک(عرفانی) وعقیده به جهان مافوق طبیعت را یعنی امکان شناخت باریتعالی را از طریق اشراق و یا حس باطنی و الهام و قلب و امکان دست یافتن آدمیرا ...بالا واسطه.. به خداوند رد میکردند. معتزله متابعت کور کورانه  از ظاهر احادیث را ( که حنبلیان و ظاهریان و جز آنان بدان گرایش داشته) رد می کردند و گرچه قران را منبع و منشا حقیقت دینی اعلام می کردند، ولی تعبیرآزادانه و ایهامی آیات قران را جایز می شمردند ومعنی باطنی و مخفیی برای آن جستجو می کردند. بدین سبب معتزله و پیروان دیگر جریانات عقلی اسلامی را غالباً(باطنیان) "الباطنیه" از کلمه عربی" باطن" به معنی" درون" می خواندند در مقابل"ظاهریان" یا معتقدان به معنی ظاهری کلام خدا.
    باهمه این مراتب اگرپنداریم که معتزله گونهء از آزاد اندیشان و یا نمایندگان جهان بینی نوین علمی و فلسفی بوده اند، راه خطا رفته ایم. چنین نبوده. معتزله  عقل را در مقابل ایمان و علم را در برابر دین علم نکرده و قرار نداده اند. ایشان به روی هم اززمینهء دین و توحید یعنی خداییکه منشأ و آغاز و مرکز عالم کاینات است دور نشدند« گرچه این اصل راکه شناخت خداوند برای آدمیان غیرمقدوراست.... اعلام کردند). و اگر معتزله از شیوه ها اصطلاحات و استنتاجات منطق و فلسفه ارسطواستفاده کرده اند فقط بدان منظور بوده که مقررا ت اصلی دین اسلام را... آنچنان که خود درک میکردند، مستدل و استوار سازند. بنابر این شیوهء عقلی یا راسیونالیزم معتزله به حدود معینی محدود بوده و منطق و فلسفه، در آن، به خدمت الهیات در آمده بودند.
   معتزله آفرینندهء الهیات مبتنی بر استنتاجات عقلی بوده و اساس لایتغیر(دگم) پدید آورده کوشیدند مبنای فلسفی برای آن بتراشند... اساس که درصدراسلام وجود نداشته. ظهور این اساس متنی بر استنتاج عقلی در الهیات قرن سوم هجری به خودی خود نشانهء تبدیل به یک دین فیودالی بوده. 7
   بدین لحاظ گفته میتوانیم که حضرت بیدل از هر نوع شرو شور عرفان مذهبی بدور بوده است، او نه با افکار و بینش های معتزله تعلق داشته ونه با جبریه و اشاعره و سایر فرق دینی. و نباید افکار و اندیشه حضرت بیدل را آنگونه که پژوهشگر و شاعر نامدار کشور ما استاد واصف باختری میگوید که:« بیدل و آن نحلهء فکری که وی بدان وابسته گی اشراقی و معنوی دارد، خرد را به مثابهء یگانه ابزار شناخت حقیقت نفی می کنند و درنظام مقوله های هستی شناختی خویش چه در رابطه بامسالهء غلم غیب و چه در پیوند با مسایل جهان شهادت به نظرگاهی شهودی و غیراستدلالی رسیده اند)8  وابسته دانست زیرا حضرت بیدل خود میفرماید:
    چنان نرمیدم ز تعلق که پس از مرگ
    خاکم به برخویش کند نقش قدم را
   با نظرداشت و ملاحظاتی آیات که در نکوهش تعلق در اشعار حضرت بیدل پیدا است میتوان گفت که بیدل نحلهء فکری خاصی ندارد که وابستگی او را نشان بدهد. سرزمین سبز اندیشه  و جهان بینی بیدل مرز را نمی شناسد و تعلق به مرزی ندارد. او در جستجوی حقیقت است و آزادی انسان و ملامتگر بند و زنجیر ها تا انسان بدون ترس و واهمه به آنگونه که میخواهد بیاندیشد و آنگونه که می اندیشد آنرا بیان نماید. دستگاه تفکر عرفانی و اشراقی بیدل مجموعه یی از اصول تفکرات و جهان بینی های راهگشایانه بسوی یافت ها وتعریف های حقیقت است. زیرا حضرت بیدل چنانکه استاد واصف باختری نوشته است:« ... برای فراگیری همه دانش های متداول روزگار خویش اسطوره ها، ادبیات و تاریخ سر زمین کهن سال هند گرفته تا علوم و معارف اسلامی، آثار ابن مسره، کتابهای ابن عربی و ابن رشد و محمد واحمد غزالی، هردو شهاب الدین سهروردی کندی،ابن مسکویه، مباحثات کیهان شناختی ابوعلی سینا، نوشته های اسماعیلیان، تأویل های دبستان اسکندرانی، کتب جابر بن حیان و تأملات رواقیان  وفیلون و فلوطین آشنای عمیق داشت وعمری با گرد کتابهای اسفار و دود چراغ دمسازی و همسوزی داشته است.»9 در دستگاه فکری حضرت بیدل زا هر نگار خانهء میتوان نگاره ی مقبول ترین آنرا دریافت،مثلا این پیکر اندیشهء سقراط را که میگوید:« برای درک و رسیدن به حقیقت، باید مردمی را که درجهل تاریکی محبوسند، برای رسیدنبه هدف... استفاده و بهره جویی ازعلومی را آموخت که اساس آن تفکر و استدلال باشد تجربیات حسی.» و هم صورت اندیشهء افلاطون را که با توجه به عکس استاد خویش، البته کنار گذاشتن کامل و یک جانبه ی تفکر و استدلال جدا میشود، و می گوید:« ما بر آنیم که از کثرت در گذریم و به وحدت برسیم و این جز به وسیله عقل میسرنیست».(١٠)میتوان در یافت. اصول اشراقی و عرفانی افلاطون در تمثیل غار که در این نوشته در جایی به صورت مجاز از آن استفاده به عمل آمده است، توضیح شده است.
   به هر حال نحلهء فکری و وابستگی های معنوی و اشراقی بیدل را هرگز نمی توان قالب معین داد، آنچه میتوان گفت اینست که او مانند زکریا رازی فیلسوف و عالم متبحر در برابر ابراز عقاید و مذاهب و معارف گوناگون زمان  ماضی وحال دورانش هم متاثر بود وهم متعارض، و مانند ابن سینای بلخی: به روش خاص ازفلسفه قدیم مقید نبود فقط آنچه را پسندید، گرفت چه از ارسطو و چه از افلاتون و افلاتونیست های نو و چه از فارابی. ولی پیروی به تمام معنی از هیچکدام نمی کرد، نه از حکمت  مشأ و نه از افلاتونیان نو.(١١)  ونه ازنصوص و اصل و متشرعین دین.
   حضرت بیدل در بسیاری از ایات عرفانی و اشراقی شعری خویش تلقی های عرفانی و اشراقی دینی، یا به عبارهء دیگر« تریاک القلوب» را رد مینماید و بحث آمیخته با خرد را به میان می آورد و می گوید:
   بدل ز مقصد موهوم خار خار مریز
   در امید مزن خون انتظار مریز
   مبند دل به هوای جهان بی حاصل
   ز جهل تخم تعلق بشوره زار مریز
   بیک دو اشک غم ماتم که خواهی داشت
   گل چراغ فضولی بهرمزار مریز
   حدیث عشق سزاوار گوش زاهد نیست
   زلال آب گهر در دهان مار مریز
   بعرض بی خردان جوهرکلام مبر
   بسنگ و خشت دم تیغ آبدار مریز
   بتر دماغیء کرو فر ازحیا مگذر
ز اوج ناز به پستی چوآبشار مریز
   ز آفتاب قیامت اگر خبر داری
   بفرق بیکلهان سایه کن غبار مریز
   خجالت است شگفتن به عالم اوهام
   درآن چمن که نه ئی رنگ این بهار مریز
   خراب گردش آن چشم نشه پرور باش
   بساغر دگر آب رخ خمار مریز
   اگر چه جرأت اهل نیاز بی ادبی است
   ز شرم آب شوم جزبه پای یار مریز
   به هرچه نازکنی انفعال همت تست
   غبار نا شده در چشم انتظار مریز
   بهربنا که رسد دست طاقتت بیدل
   بغیر ریختن رنگ اختیار مریز
  بناءً حضرت بیدل در بسا موارد برای دریافت حقیقت از انبوه علوم ومعارف قدیم وحادث متکی به اصل شکاکیت بوده نه تقلید و تعلق و مطلق پنداشتن تفکرا ت و بینش ها. و بسا که مانند منصور حلاج( در اخلاق عرفانی خویش برعکس اخلاق عرفانی مذهبی، که برای رسیدن به (حق) باید نفس و  قلب را کشت و یا اخلاق (معنوی) که برای آنکه روان نجات یابد و از اخلاط با تاریکی منع شود می باید نفس را کشت و (زهد) پیشه کرد و از نعما ت طبیعی و مادی زندگی(پرهیز) نمود. نه تنها به فنا و نابودی قلب و کشتن نفس.. و زهد و پرهیز معتقد نیست، بلکه زنده کردن و تجدید حیات قلب و نفس انسان را خواستاراست)(١٢)
   امادوران زیست حضرت بیدل بهتر از روزگاران منصور حلاج نبود، و بیدل میدانست که چه بود که منصور را بردار آویخت. بیدل میگوید:
    برق آفت لمعه در بی ضبطی اسرار داشت
   نعرهء منصور تا کردن فرازد دار داشت
  ورنه بیدل نیز مانند حلاج به فنا و نابودی قلب و کشتن نفس وزهد و پرهیز معتقد نبود و مانند حلاج( معتقد بود که تنها عقل و اندیشه آزاد می تواند پدید آورندهء فضیلت واقعی باشد)(١٣)  چنانکه میکوید:
   بیدل مزیل عقل شراب تعلق است
  مست تغافل این همه بیهش نمی شود
  حلاج رسیدن حقیقت را از تلقی های مذهبی و دینی رد می نمود و راه بردهای متضاد با عقل را جز موجب پریشانی نمی دانست، بدین معنی که تعلقات دینی را در راه یافت و گسترش فضیلت مانع می شود و موجب پریشانی ذهن آدمی میخواند از اشعار حلاج است که می گوید:
   آنکه افسار عقل داد ازدست
   جز پریشانی، خود چه طرفی بست؟(١٤) 
 
پی نوشتها:
٦ـ واصف باختری، نردبان آسمان، ص، ٣٠
٧ـ پطروشفسکی، اسلام در ایران، ص٢١٨ـ٢١٩
٨ ـ واصف باختری، گزارش عقل...،ص،١١٨
٩ ـ همانجا،ص،١١٧
١٠ ـ هاشم رضی، حکمت خسروانی،ص،١١٤
١١ ـ میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیرتاریخ،ص،١٦٠ـ١٦١
١٢ ـ علی میر فطروس، حلاج، ص،١٨٢
١٣ ـ همانجا
١٤ـ همانجا